تنها علمدار هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) روستای ده زیار پنج شنبه 85 اسفند 3 :: 9:39 صبح :: نویسنده : خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار
ای قـوم در این عزابگرییـد پنجم صفر، شهادت بنت الحسین ، حضرت رقیه (س) را تسلیت می گوئیم. سلام و درود خدا بر نازدانه حسین آن طفل سه ساله. یزید لعنت الله بی بی رقیه (س) را به کنیزی طلبید، نا نجیب مثلا می خواست ترحمی کرده باشد، فکر می کرد گرسنگی وتشنگی او را از پای درآورده، می خواست آرامش کند و پس از آنکه موفق نگردید برای خاموش کردن دختری سه ساله دستور داد تا سر بابش حسین (ع) را به نزدش برند. طفلی که بهانه بابا را می گرفت، بالای سر بابا آنقدر گریست و گفت: جان بابا، ز رقیه دخترت خبر داری تو، بابا به خدا بسته دستم به دستت هیچ خبر داری تو. بابا جان زرد مویی ز یزیدم مرا به کنیزی طلبید، بابا من نرفتم به خدا، من نرفتم به خدا، بابا هیچ خبر داری تو. پدر جان شمر سیلی به رخم می زدُ می گفت: یتیم، به اسیری بَرَمَت هیچ خبر داری تو. بابا نان و خرماست که زنهای شام به تصدق دادند، بابا من نخوردم به خدا هیچ خبر داری تو. بابا جون این لباسی که شده مُندَرسُ و کهنه پدر، پوشش من شده است هیچ خبر داری تو. و سرانجام آن دختر آنقدر بر سر تشت طلایی که سر پدر را در خود داشت گریه کرد که جان داد و در لحظات آخر این چنین می گفت: زشوق وصل جمال بابا خلاصُ گشتم ز رنج دنیا گزیده ای از تعزیه بازار شام و شهادت حضرت رقیه (س) زمان: پنج شنبه ، سوم اسفند ماه مکان: سقاخانه و دارالشفاء حضرت ابوالفضل(ع) روستای ده زیار التماس دعا موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 143
بازدید دیروز: 91
کل بازدیدها: 303184
|
||